از تمام صبح جمعههایی که پشت سر گذاشتهام؛ چند تایشان در خاطرم است؟ از تمام صبح جمعههای پیش رو چند تایشان را به خاطر خواهم داشت؟ آن «تمام» پیش روشن است و اما این «تمام» پس، مبهم. حتی به نسبت آن «پیشها» اغراقآمیز. مثلا صبح جمعههام را اگر بند میکردم به یک خاطره یا محرک اجباری؛ مثل یک «ثبت» در دفتر یادداشت احتمالا تعداد بیشتری را به یاد میآوردم. اما آویزان خاطرات تصادفیاند همه. اگر خاطره و حسی در کار بوده باشد. این یکی و یا شاید چند تایی دیگر حالا نه! بیحاصل اما.