ناگویا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزها» ثبت شده است

تسکین

 

وقتی انبوه کارها را پیش رو داری بدون آن‌که آن کارها واقعا کاری باشند، و کارِ واقعا کار هم پرسشی باشد با پاسخی مبهم و تنها یک حس مقابل آن؛ می‌شود این‌که زمان را نه آن طور که دوست داری که آن طور که بی‌حوصله‌ات می‌کند سپری کنی و بعد به عقب بازگردی و بگویی چه تفاوتی می‌کرد این طور سپری می‌شد یا آن‌طور؟! می‌خوانم؛ غرق می‌شوم و بعد تنها حس خفگی غرق‌شدگی می‌ماند، نه چیزی بیشتر. تفاوتی هم نمی‌کند چه باشد. اگر چیزی پیش نرود آن‌طور که «پیش رفتن» برای «اکنون» معنایی داشته باشد. نگاه کن. روز بعد و روزهای بعد آبستن حوادثی است که تو در آن‌ها هیچ نقشی نخواهی داشت و نقش اجباری هم اگر نصیبت شود رنجی از تو تسکین نمی‌دهد. غرق‌شدن اگر برای نجات نباشد بی فایده است و خفه‌ات می‌کند.

 

۱۰ مهر ۰۴ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آ. آرامی

صبح جمعه‌

 

از تمام صبح جمعه‌هایی که پشت سر گذاشته‌ام؛ چند تایشان در خاطرم است؟ از تمام صبح جمعه‌های پیش رو چند تایشان را به خاطر خواهم داشت؟ آن «تمام» پیش روشن است و اما این «تمام» پس، مبهم. حتی به نسبت آن «پیش‌ها» اغراق‌آمیز. مثلا صبح جمعه‌هام را اگر بند می‌کردم به یک خاطره یا محرک اجباری؛ مثل یک «ثبت» در دفتر یادداشت احتمالا تعداد بیشتری را به یاد می‌آوردم. اما آویزان خاطرات تصادفی‌اند همه. اگر خاطره و حسی در کار بوده باشد. این یکی و یا شاید چند تایی دیگر حالا نه! بی‌حاصل اما. 

۰۸ شهریور ۰۴ ، ۰۷:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آ. آرامی