مثل یک استکان چای در دست زمان؛ با هر تلاطمی بخشی از من به زمین میریزد. چای داغ باشی و دست را بسوزانی تعجیل برای زمین گذاشتنت یعنی تلاطم بیشتر و - بیشتر کم شدن. فاصلهی میان بودن و برداشتنت و تا زمین گذاشتن و تمام شدنت تمام آن فرصتی است که داری. سرد باشی؛ بیشتر خواهی بود - به وقت تمام شدن و داغ باشی کمتر. هوا گرم باشد یا سرد، همه به تعادل خواهیم رسید؛ حالا گیریم یکی کمی زودتر و یکی کمی دیرتر. از من لکههای چای بر زمین به جای خواهد ماند. سر ریز تلاطمها و سزای سوزاندن؛ خود و آنان که نزدیکترند. دوام میخواهی؟ یابیتابی؟ گرم کنی بدون آنکه بسوزانی یا گرم شوی بدون آنکه بسوزی؟ به زمین هم نریزی و حواست به سوزاندن آن دگران باشد؛ بخار میشوی و باز ناپدید. پس تفاوتی نمیکند. متلاطم باش!